میترامیترا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

فرشته کوچولو ها ی من

بدون عنوان

سلام الان نزدیک یک سال و نیم میشه که سر به وبلاگت نزده بودم دختر گلم ماشالله واسه خودت خانم شدی البته اعتراف می کنم تو این مدت اینقد سرم شلوغ بوده که فرصت هم نمی کردم امروز سوم مرداد ماه نود و پنج تازه به فکر وبلاگت افتادم چون الان دیگه سر کار نمی رم . چون انشالله خدا می خواد تو همین هفته یا هفته ی دیگه بهت یه داداش بده شما خیلی خوشحالی و منتظر اومدن داداشیت اسمشم مرتضی گذاشتی  و همیشه می گی مامان مرتضی کی میاد که من باهاش بازی کنم . الانم که این خاطره رو می نویسم همش با اون پاهای کوچولوش داره اظهار وجود میکنه مطمئنم اونم از اینکه ابجی مهربونی مثل شما داره خیلی خوشحاله  ان شالله که این چند هفته هم به سلامتی بگذره من چند وقت پ...
3 مرداد 1395

خاطره

میترای عزیزم  اکنون که این خاطره را برایت می نویسم شما در خواب خوش هستی  ساعت 12 شب است  مامان جونم باید منو ببخشی که تا الان در ثبت خاطرات قشنگت کوتاهی کردم امیدوارم که جبران کنم و تا جایی که وقتم اجازه بده برات عکس ها و خاطراتت رو به یادگار بذارم . امروز 22 بهمن بود .  شما که با مامان جون بهت خوش می گذره مامان عصمتم که از آبان ماه کارگاه خیاطی برای خودش راه انداخته  و هر روز شما با مامان جونی  هر روز که از مغازه میام  تا صدای زنگ در رو می شنوی بدو بدو به سمت در میای و میپری تو بغل مامان . مامان جون هم  شیرین کاریاتو برام تعریف می کنه وای که چقد با مزه شدی همه چیز می گی مثلا آب - نونو -بابا - مامان - ...
23 بهمن 1393

هدیه تولد میترا جونم

این رومیزی قشنگ رو خاله فرشنه با چند تا کادو دیگه واسه تولدت آورده کار دست خود خاله هست می خوام برات یادگاری نگه دارم و ان شاالله رو جهیزیت بذارم کادو خاله در اولین سالگرد تولدت و ظرف روش رو هم با کادو های نقدی برات خریدم امیدوارم خوشت بیاد دختر نازم .دست همگی درد نکنه  ...
11 مهر 1393