دوقلوها ی خاله سمیه حسین و فاطمه
بدون عنوان
بدون عنوان
سلام دختر گلم الان که ابن خاطره رو مینویسم شما خوابی و من همچنان بیدار چند شب هست که نما تونم بخوابم الان پایان هفته چهل باردار هستم و همش در استرس هستم مامان جون بیشتر شبا با ماست و شما خیلی به مامان جون وابسته شدی الانم توی بار خواب با مامان جون خوابیدی هر روز براس سلامتی من و داداشت دعا می کنی
نویسنده :
مامان میترا
23:18
بدون عنوان
دیگه یواش یواش بوی تولد میاد بوی تولد سه سالگی میترا جونم و آغاز تولد مرتضی عزیزم وقتی که بوسم میکنی و میگی مامان عصمت...چه کیفی داره بخدا......خدایا هزاران بار ممنونم ....هزاران بار شکرت بخاطر وجود دو نعمت گرانقدرت ... خدایا عاشقتم ...خدایا همه ی مامان هایی که چشم انتظار همچین روزهایی هستند دامانشون رو سبز کن با تولد بهترین رحمتت...الهی آمین ...
نویسنده :
مامان میترا
16:59
بدون عنوان
مادر که میشوی ... تمام زندگیت میشود پر از التماس و خواهش از خـــــدا برای عاقبت بخیر شدن فرزندت ... مادر که میشوی ... بهترین هدیه برایت میشود سلامتی جسم و روح بچه ات ... مادر که میشوی ... بیشتر فکر میکنی به مادرت ، مادر بزرگت و مادر مادربزرگت و اینکه انها چه سختی هایی کشیده اند و چه آرزوهایی داشته اند... مادر که میشوی ... غم ، اندوه و شادی هم رنگ دیگری میگیرند و همه اینها گره میخورد به حال فرزندت ... مادر که میشوی ... کوه های عالم بر سرت خراب میشود ، وقتی نیش سوزنی به پای فرزندت میرود ... مادر که میشوی ...صبور میشوی و با حوصله ، انگار نه انگار تا همین دیروز بی حوصله تر...
نویسنده :
مامان میترا
16:45
بدون عنوان
اینجا مامانی 2 سال و هشت ماهت بوده که با لباسی که خودم واست دوختم ازت عکس گرفتم
نویسنده :
مامان میترا
18:40