بدون عنوان
سلام الان نزدیک یک سال و نیم میشه که سر به وبلاگت نزده بودم دختر گلم ماشالله واسه خودت خانم شدی البته اعتراف می کنم تو این مدت اینقد سرم شلوغ بوده که فرصت هم نمی کردم امروز سوم مرداد ماه نود و پنج تازه به فکر وبلاگت افتادم چون الان دیگه سر کار نمی رم . چون انشالله خدا می خواد تو همین هفته یا هفته ی دیگه بهت یه داداش بده شما خیلی خوشحالی و منتظر اومدن داداشیت اسمشم مرتضی گذاشتی و همیشه می گی مامان مرتضی کی میاد که من باهاش بازی کنم . الانم که این خاطره رو می نویسم همش با اون پاهای کوچولوش داره اظهار وجود میکنه مطمئنم اونم از اینکه ابجی مهربونی مثل شما داره خیلی خوشحاله ان شالله که این چند هفته هم به سلامتی بگذره من چند وقت پ...