خاطره عقیقه برای میترا جونم
دختر گلم الان که دارم این خاطره رو واست می نویسم ساعت 3 نصف شبه 14 بهمن ماه92 شما الن 4 ماهو 7 روزت شده این قد بامزه شدی که کمتر وقت می کنم به کار دیگه ای غیر تو برسم زندگی من فقط تو شدی یا شیرت می دم یا پوشک عوض می کنم یا ماساژت می دم یا برات بافتنی یا خیاطی می کنم بعضی وقتا هم ازت عکس و فیلم می گیرم و یا تو اینترنت برات دنبال مدل لباسم که برات مثل اونو درست کنم.دیروزم برات یه شنل بافتم با اینکه اولین کارم بود ولی خیلی خوشگل شد . بابا محسنم خوب خوب میشناسی و واسه بابایی اینقد می خندی که بابایی همیشه می گه واسه دخترم میمیرم به همه ی دنیا نمی دمش آرامش باباشه نفس باباشه خلاصه از روزی که اومدی زندگی مون خیلی شیرین شده و منو ب...