میترامیترا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

فرشته کوچولو ها ی من

خاطره عقیقه برای میترا جونم

دختر گلم الان که دارم این خاطره رو واست می نویسم ساعت 3 نصف شبه 14 بهمن ماه92 شما الن 4 ماهو 7 روزت شده این قد بامزه شدی که کمتر وقت می کنم به کار دیگه ای غیر تو برسم زندگی من فقط تو شدی یا شیرت می دم یا پوشک عوض می کنم یا ماساژت می دم یا برات بافتنی یا خیاطی می کنم بعضی وقتا هم ازت عکس و فیلم می گیرم و یا تو اینترنت برات دنبال مدل لباسم که برات  مثل اونو درست کنم.دیروزم برات یه شنل بافتم با اینکه اولین کارم بود ولی خیلی خوشگل شد . بابا محسنم خوب خوب میشناسی و واسه بابایی اینقد می خندی که بابایی همیشه می گه واسه دخترم میمیرم به همه ی دنیا نمی دمش  آرامش باباشه نفس باباشه خلاصه از روزی که اومدی زندگی مون خیلی شیرین شده  و منو ب...
15 بهمن 1392

میترا لباس باباشو پوشید

اینجا خونه بابا حاجی هست اولین باری که رفتیم مشهد درست سه ماهت تموم شده بود  . عزیز لباسی که واسه بابا محسنت بافته بود رو نگه داشته بود که بعد 30 سال تن دخترش کرد به نظرم جالب بود و بابا هم تو این لباس خیلی دوست داره چون بلاخره یه روز این لباسو خودش پوشیده ...
15 بهمن 1392

میترا ی نازنینم

اینجا شما دو ماهو نیمت  بوده چند روز بعد تصادف وحشتناکی که تو جاده بیرجند کردیم . و خدا را شکر به خیر گذشت. از اون به بعد من و بابایی بهت می گیم فرشته نجات آخه مثل یه معجزه نجات پیدا کردیم. ...
28 آذر 1392

شادی میترا بعد حمام

چهارشنبه 13 آذر  مامان جون بردت حموم بعد حموم خیلی خوشحال شده بودی خیلی هم حموم رو دوست داری . خصوصا وقتی مامان جون می بردت حموم  از اول تا آخر صدات در نمیاد . مامانی هم فقط واست می خونه خلاصه خیلی بهت خوش می گذره ...
14 آذر 1392