دخترم میترا
میترای نازنینم اکنون که در حال بروز کردن وبلاگت هستم ساعت 2 بامداد هست که شما در خوابید و هر چند دقیقه بیدار میشی و گریه می کنی این مدت نتونستم پست های جدید و خاطراتت رو وارد کنم . ولی سعی می کنم تا جایی که می تونم و وقتم اجازه می ده واست خاطراتت رو به یادگار بذارم ان شالله که یه روز خودت بخونی و عشق مامان رو ببینی که چقدر برای ثبت خاطراتت ذوق داره تو نفس من و بابایی دخترم