میترامیترا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

فرشته کوچولو ها ی من

میترا در نوکند باغ بابا حاجی

یه روز که با بابایی رفته بودیم دشت  با بابابزرگ و خاله و دایی ها همه باهم رفتیم نوکند دعوت خاله جون خیلی خوش گذشت و بابابزرگ حاج محمد هم بودن و بابایی برای کباسش یه شعر هم سرود  و همه به افتخارت دست زدند . اینجا کنار  مامان لم دادی . ...
9 مهر 1393

میترا در حال بازی

دخترم اینجا اتاق امیر مهدی خاله هست یه روز که باهم اونجا بودیم شما با اسباب بازی امیر مهدی بازی می کردی و این کامیون رو خیلی دوست داشتی ...
9 مهر 1393

دخترم میترا

میترای نازنینم اکنون که در حال بروز کردن وبلاگت هستم  ساعت 2 بامداد هست که شما در خوابید  و هر چند دقیقه بیدار میشی و گریه می کنی  این مدت نتونستم پست های جدید و خاطراتت رو وارد کنم . ولی سعی می کنم تا جایی که می تونم و وقتم اجازه می ده واست خاطراتت رو به یادگار بذارم ان شالله که یه روز خودت بخونی و عشق مامان رو ببینی که چقدر برای ثبت خاطراتت ذوق داره تو نفس من و بابایی دخترم 
9 مهر 1393